این مطلب را درست زمانی مینویسم که در وظیفه خود حقیرانه عمل میکنم.و از پس اکثریت کارهای دانشگاه بر نمی آیم و حالا سنگینی ناشی از انباشتگی شان را حس میکنم.

جمله ها و کتاب ها در بهترین زمان سراغ آدم می آیند.و برای من این ها همان هایی هستند که هنوز مرا سرپا نگه داشته اند.نیمه های کتاب را ورق میزدم کتابی که به قول نویسنده در باب خودپسندی نوشته است و فروتنی کمرتگی را از وجود من تحریک میکند تا به جای جنجال اینکه چه آدم خاصی هستم به گوشه ی دنج بی سر وصدای معمولی بودن پناه ببرم.

نویسند خوش گفته است:

سعی کنید هویتتان را کوچک نگه دارید

این را زمانی میخوانم که قسم خورده بودم فوق العاده باشم ترم جدید را،سال جدید را با همین فلسفه که فوق العاده و عالی باشم شروع کرده بودم.و بعد با رویای برداشتن قدمی بزرگ در راستای موفقیت قدم های کوچک را فراموش کردم.اما حالا حداقل کمی موازی با راه درست راه میروم.و انچه حس می کنم متفاوت تر اما واقعی تر از رویایی بود که در سر می پراندم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها